جدول جو
جدول جو

معنی خوش خبری - جستجوی لغت در جدول جو

خوش خبری(خوَشْ / خُشْ خَ بَ)
نویدنیک. مژده. (ناظم الاطباء). عمل خوش خبر:
صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است
که مژدۀ طرب از گلشن سبا آورد.
حافظ.
- امثال:
بی خبری، خوش خبری است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش برش
تصویر خوش برش
ویژگی لباسی که پارچۀ آن خوب بریده و دوخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش خبر
تصویر خوش خبر
ویژگی آنکه خبر خوش می آورد، مژده دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ بُ رِ)
حالت خوش برش. حالت خوش قطع. حالت برشی نکو داشتن. نیک برشی. نیک اندازگی. (یادداشت مؤلف) ، نیک اندامی. خوش هیکلی. خوش اندازگی. خوش قد و قامتی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قطع گوش، عمل گوش بر. رجوع به گوش بر و گوش بریدن شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سَ)
خوش رفتاری. خوش اخلاقی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ بُ رِ)
خوش قطع (جامه). جامه ای که برش آن نکوست. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از خوش اندام و خوش هیکل است. نه فربه نه لاغر. آنکه ترکیب قد و قامت او نکوست
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ بَ)
کنایه از صاحب ثروت و باسامان. (آنندراج) :
نخواهم دل از او خوش برگ گردد
که مفلس زود شادی مرگ گردد.
زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ فِ)
نیکواندیشگی. خوب فکری. نیک اندیشی. صحیح اندیشی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ گُ هََ)
خوش گوهری. خوش طبعی. خوش ذاتی. مقابل بدگهری
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ طَ)
مزاح. فکاهت. طیبت. شوخی. مطایبه. مفاکهه. دعابه. مداعبه. لاغ، خوشدلی. خوشحالی:
شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود
پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام.
سوزنی.
به خوش طبعی جهان میداد و می خورد
قضای عیش چندین ساله می کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خَ)
نقدمعامله کن. نسیه نخر. که دستادست خرد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خُ)
تواضع. ملاطفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ بَ)
خوش باطن. مقابل بدمخبر. آنکه او را باطن نکوست
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ هَُ نَ)
باهنری. صاحب هنری. با هنر خوب بودن:
صبا به خوش هنری هدهد سلیمان است
که مژدۀ طرب از گلشن سبا آورد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خَ بَ)
نویددهنده. مژده دهنده. (ناظم الاطباء). مژده ور. (یادداشت مؤلف) :
نکتۀ روح فزا از دهن دوست بگو
نامۀ خوش خبر از عالم اسرار بیار.
حافظ.
آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد
تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم.
حافظ.
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد.
حافظ.
- خوش خبر باش، به قاصد نورسیده و تفألاً به کلاغ و جغد گویند چون بانگ کند. چون کلاغ یا جغدی بر بالای خانه ای نشیند و آواز دهد زنان برای رفع نحوست آن گویند: خوش خبر باش.
- خوش خبر دادن، نوید نیکی دادن. مژده ای دادن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوش خطی
تصویر خوش خطی
خوشنویسی خوش خط بودن
فرهنگ لغت هوشیار
خیاطی که لباس را خوب می برد و نیک میدوزد خوشدست، جامه ای که برش و دوخت آن نیک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش خلقی
تصویر خوش خلقی
دشاکی خوشخو مقابل بد خلق. خوشخویی مقابل بد خویی
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن گوش قطع گوش، بحیله پول و مال از دیگری گرفتن مغبون کردن در معامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش طبعی
تصویر خوش طبعی
حالت و کیفیت خوش طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود خوری
تصویر خود خوری
عمل خود خور غصه بسیار خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
ابتکار، قدرت ابداع، تدبیر، درایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بشیر، مژده رسان
متضاد: بدخبر، مژده، بشارت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برش دار، قاطع، کاردان، مدبر، خوش دست، خوش دوخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش یمنی، موفّق باشید
دیکشنری اردو به فارسی